به گزارش پایگاه خبری «حامیان ولایت»
پنجم مهر 1360 در دومین غائله خیابانی منافقین پس از 30 خرداد همان سال که در نقاطی از شهر، هواداران با شعار علیه انقلاب و امام (ره)، با سلاح سرد و گرم به مردم و نیروهای پاسدار و انتظامی حمله ور شدند و تعدادی از مدافعان امنیت کشور را به خاک و خون کشیدند، انقلاب اسلامی، یکی از امیدهای آینده خود را از دست داد.
عنصری متعهد، متفکر و صاحبنظر و اهل قلم که سرمایه بزرگی برای جبهه فرهنگی و عقیدتی حزب الله و خط امام بود و قلمش در خط مقدم بصیرت افزایی، معرفت آفرینی و روشنگری انقلابی، یک سلام کاری و کوبنده بود و از همین روی مزدوران منافق، او را از قبل شناسایی و نشان کردند تا با ریختن خون این عاشق مخلص و صدیق مکتب شهادت، پشتوانه فکر و قلم پرشور و بیان گیرا و قدرت قلم و قریحه خلاق او را از یاران انقلاب بگیرند اما خون «مهدی رجب بیگی» چشمه جوشانی شد که در رگ رگ تفکر انقلابی و منش جهادی و فرهنگ شهادت طلبانه، راه کشیده و رویش نسلها را از زلال خود سیراب کرده است.
راهی که توسط شهیدان دیگری از تبار قلم، از «عبدالرضا سوری» و «علیرضا شاهی» و تا سید شهیدان اهل قلم، «مرتضی آوینی» تداوم یافت و تجلیگاه این روح حیات آفرین شد. او همچنانکه خود گفته بود: «می رویم تا خط امام بماند»، حیات جسم و زندگی زمینی و ظاهری خود را فدا کرد تا «فتح خون» فریاد فرداهای این قبیله عشق باشد. و رجب بیگی، دانشجو و معلم و جهادگر شهید، سنگر به سنگر، سالک طریق دلباختگی بود.
در پی دینداری و حقیقت؛ از فرد تا جامعه
مهدی رجب بیگی، روز اول بهمن ماه سال 1336 در شهر دامغان دیده به جهان گشود و سپس به اتفاق خانوادهاش به تهران عزیمت کرد و از آغاز زندگی در محله های فقیرنشین تهران، طعم فقر و محرومیت را چشید و با تمامی مشکلات و کمبودها، تحصیلات ابتدایی و متوسطه را با موفقیت تمام پشت سر گذاشت. بعلت استعداد فوق العاده خود، همواره از دانش آموزان موفق مدارس محسوب میشد. او از همان ابتدا علاقه و اشتیاق بسیار زیادی به مطالعه و تفکر و تحقیق داشت و از اینرو تا قبل از پایان تحصیلات متوسطه، با کتب مذهبی آشنا شد. خانواده مهدی از او بعنوان یک الگو و سرمشق در اخلاق و اعتقادات و چهرهای محبوب و مورد احترام در میان تمام اقوام و آشنایان یاد میکنند، چرا که در برخوردهایش بسیار متواضع و فروتن بود.از همان ابتدا علاقه بسیار زیادی به کمک به طبقه محروم و طبقه مستضعف داشت. بطوریکه بنا به گفته مادر ایشان، حتی در کودکی برای کمک به مستخدم مدرسه، زودتر از دیگران در مدرسه حاضر میشد. همچنین وی از همان ابتدا دارای بعد عرفانی قوی بود، بطوریکه شبها غالبا تا نیمی از شب گذشته به عبادت و راز و نیاز با پروردگار خویش مشغول بود و بسیاری از روزها را نیز روزه داشت.
برادر شهید، فعالیتهای سیاسی و فرهنگی- اعتقادی او را چنین شرح میدهد: «مهدی چون یک فرد مذهبی بود و اکثر کتابهای موجود در این حوزه را میخواند و بطور جدی پیگیر مباحث بود، نسبت به مسائل مذهبی آشنایی خوبی داشت. قبل از انقلاب، مجلهای به نام مکتب اسلام به چاپ میرسید که ایشان، مرتب آن را تهیه و مطالعه میکرد. علاوه بر آن ضمن آشنایی با اندیشههای دکتر شریعتی در جلسات سخنرانی ایشان در حسینیه ارشاد و جاهای دیگر، حضور پررنگ داشت و در کنار آن با آثار استاد شهید مطهری هم نسبت و پیوندی عمیق و مستحکم داشت.»
سردار خط مقدم «بصیرتافزایی» و «روشنگری انقلابی»
پیش از انقلاب، با وجود خفقان شدید، مسئولیت خود را با پخش اعلامیه در دانشکده، شرکت در تظاهرات دانشجویی و خیابانی و اداره فعالیتهای سیاسی- صنفی دانشگاهی انجام میداد.
در دوران انقلاب نیز در راهپیمائیها شرکت فعال داشت و در شکل دادن و سازماندهی تظاهرات و تجمعات اعتراضی و ضد رژیم، همیشه حاضر بود. در نیمه دوم سال 57 که دانشگاه، تبدیل به یک کانون انقلاب و مرکز تجمع مردم شده بود، مهدی از کسانی بود که به نمایش فیلم و اسلاید و دیگر فعالیتهای تبلیغی میپرداخت. همزمان در یکی از مساجد تهران نیز بطور مستمر به فعالیت و روشنگری مشغول بود.
بعد از پیروزی انقلاب و ادامه مجدد کار دانشگاهها، «سازمان دانشجویان مسلمان دانشکده فنی» که تشکیلات دانشجویان مسلمان دانشکده بود را پایه گذاری کرد. او در این سازمان، مسئولیت انتشار نشریه دانش آموزی «هجرت» را به عهده گرفت.
در بحثها و میزگردهائی که برای مقابله با جریانات انحرافی در دانشگاه و یا در مدارس جنوب شهر داشت همیشه موفق بود و در مقابل استدلالهای دقیق و دید فراگیرش، کمتر کسی یارای مقاومت یا توانائی گریز داشت. او در همین دوره به عضویت شورای دانشجویی دانشکده درآمد و این سمت را تا آغاز انقلاب فرهنگی حفظ کرد و همچنین مسئولیت کتابخانه اسلامی دانشجویان فنی را نیز بهعهده داشت. در گذر از تمام این فعالیتها به ورزش کوهنوردی نیز علاقهمند بود و در برنامههای کوهنوردی دانشجویان شرکت میکرد.
او از جمله کسانی بود که برای تخصص در کنار تقوی و تعهد، ارزش فراوان و حیاتی قائل بود و از اینرو دانش آموزان خود را که عمدتا از اقشار مستضعف منطقه 16 و دبیرستان عطار بودند، دعوت می کرد تا «درس خواندن» را بمثابه یک «رسالت انقلابی» و «کنش اعتقادی» برای خود تلقی کنند و بکوشند نسل آینده علمی و دانشگاهی کشور را بسازند. برخورد اسلامی و اخلاقمدارانه و قدرت جاذبه او برروی دانش آموزانی که با آنها در ارتباط و تعامل بود، تأثیر فراوان داشت و چه بسیار دانش آموزانی که با کلمات او از دام گروهکهای منافق و منحرف رها شدند و به جبهه جریانها و نیروهای خط امام پیوستند.
او برای نیروهای خط امام یک عنصر فعال سیاسی- ایدئولوژیک بود و کار او در محدوده فعالیتش جنبه حیاتی داشت. رجب بیگی در اوج فروتنی و تواضع و تقوا و روحیه مخلصانهای که داشت، از یک روح و منش کنشگرانه و تهاجمی نیز برخوردار بود. او به همان میزان که با مهربانی و علاقه در پی تغییر مواضع انحرافی هواداران ساده و بازیخوردهی گروهکها بود، به همان میزان، معتقد به برخورد قاطع و کوبنده با خط نفاق و پاکسازی جریان انحراف و خیانت در مدیریت کشور و در ساختار سیاسی و اداری و اجرایی و آموزشی کشور بود.
از طراحان تسخیر «لانه جاسوسی»، خطیب و سخنور «دانشجویان خط امام»
از طرف دانشجویان مسلمان پیرو خط امام در مراسم نماز جمعه سخنرانی میکرد و در چندین نوبت اطلاعیههای افشاگرانه و اعلام مواضع فاتحان لانه جاسوسی را قرائت کرد. رجب بیگی در طول یکسال و نیم، مسئولیتهای حساس و مهمی را همچون: «برگزاری و انجام گردهمایی جنبشهای آزادی بخش جهان در تهران» و «نمایندگی دانشجویان خط امام در گردهمایی» به عهده داشت.
جمعیتی که معمولا در روزهای پس از تسخیر لانه جاسوسی، مقابل این مکان که تبدیل به کانون انقلاب و قلب خبری ایران و حتی جهان شده بود، تجمع می کردند، دانشجوی جوانی را می دیدند که با اورکت و محاسن و عینکش، در جایگاه خطیب و سخنور دانشجویان مسلمان خط امام جلوه می کرد؛ شعار می داد، مداحی میکرد، نوحه میخواند، و بیانیههای فاتحان سفارت شیطان بزرگ را با طنین کوبنده لحن خود برای حاضران و انبوه جمعیت، قرائت میکرد.
شهید اهل «کلمه»، «فکر» و «قلم»
مقالات و تحلیلهای او از بهترین آثار و الگوهای نوشتاری و نقد حرفهای مطبوعاتی و فرهنگی در روزنامه های معتبر و سراسری کشور بود. از تحلیلهای دقیق و جدی سیاسی تا پراحساسترین قطعات ذوقی و خلاقه و ادبی در ژانرهای گوناگون و متنوع از شعر در گونه های مختلف: غزل، دوبیتی، نثر ادبی، تا طنز سیاسی و اجتماعی و فکاهی با دیدی موشکافانه و ریزبینانه به مسائل فرهنگی آن دوران با اشراف کامل به حوادث سیاسی، تضادها و تنشهای میان گروهها و جریانهای داخلی، و... که نگاهی به کارنامه او در این عرصه، تصویری نسبتا روشن و بی خدشه و غبار از آن دوره و از مواضع اصیل و تفکر و مشی فکری و فرهنگی جریان انقلابی و مکتبی خط امام درخصوص مسائل مختلف، به دست میدهد.
نوشتههای رجب بیگی در بخش تحلیل سیاسی، مقالات و طنزهای سیاسی، بسیار سریع به جایگاه ویژهای در رسانهها و مراکز دانشگاهی و مدارس رسید. یکی از کتابهایی که در دوره خود از فروش بالایی برخوردار بود، کتاب «می رویم تا خط امام بماند» بود که توسط انتشارات دفتر مرکزی جهاد سازندگی منتشر شده بود. کتابی در 367 صفحه که البته فاقد شناسنامه بود و به جز قیمت و نام ناشر، نشان دیگری نداشت و این تنها کتاب منتشره از آثار رجب بیگی است. کتابی که تنها اثر جدی از نوشتههای پراکنده این شهید پیشتاز خط معرفت و بصیرت محسوب میشود. کتاب بجز مقدمه دارای پنج بخش: مقالات، تحلیل سیاسی، طنز سیاسی، سرود و شعربود. بی تردید با توجه به تواناییهایی که در قلم او دیده میشد، نویسنده این مطالب میتوانست به یک مولف و پژوهشگر توانا در حوزه علوم انسانی تبدیل شود.
نزدیک کن وصالم...
روز پنجم مهر 1360 که اعضای سازمان مجاهدین خلق (منافقین) با اسلحه در تهران با مردم و مدافعان انقلاب بصورت مسلحانه درگیر شدند، رجب بیگی با سلاح گرم به مقابله با آنان شتافت و در راه دفاع از انقلاب و مردم خود به جوار قرب معبود شتافت. رجب بیگی همانطور که در شعر رنج نامه خود که در رثای شهیدان رجایی و باهنر سروده است، در بیت آخر از خداوند خواسته است: «نزدیک کن وصالم» و اینگونه بود که رخصت وصل گرفت و به سوی معبود خود پرکشید. «سید حمید کلانتری» یکی از همرزمان شهید نقل می کند: «هر چند تمام شهدا از جایگاه والا و مرتبه اعلایی برخوردارند، بعضی از شهدای جهاد به دلیل ویژگیهای بارز و نقش عظیمی که در سالهای دفاع مقدس داشتند، از جایگاهی ویژه و موقعیتی منحصربه فرد و مثالزدنی برخوردارند. شهید مهدی رجب بیگی یکی از آنهاست.
ایشان از جمله طراحان اصلی تسخیر لانه جاسوسی بود. مجموعه آرا و نظرات وی درباره شاخصه های انقلابیگری و خط امام و وجوه اجتماعی و فرهنگی تفکر و بینش یاران انقلاب و نسل سربازان امام (ره) در کتاب «میرویم تا خط امام بماند» تبلور یافته که بهعنوان یک اثر فرهنگی، نگاه و نظر و آرمان برخاسته از باورهای قلبی و منویات درونی او را نشان میدهد. او چنان طبع لطیف و ذهن هوشیار و نقادی داشت که اندکی پس از شهادت شهید رجایی و شهید باهنر، غزلی در ده بیت سرود و در آنجا شهادت خود را پیش بینی کرد.»
برخیز نماز خون بخوانیم!...
یکی از دوستان شهید، جریان شهادت او را چنین ذکر میکند : «پنجم مهر سال 60 بود که باخبر شدیم در خیابان قدس، نبش انقلاب و همچنین در میدان ولی عصر (عج) و چهارراه طالقانی- تقاطع طالقانی و ولیعصر، توسط منافقین مسلح تیراندازی و تنش خیابانی صورت گرفته است. از جمله کسانی که برای مهار این غائله به کانون درگیریهای خیابانی اعزام میشود، یکی هم شهید رجب بیگی است. به احتمال قوی، منافقین از قبل، او را میشناختند و او را نشان کرده بودند و به همین دلیل، وی را ترور کردند. ایشان به شکلی کاملا محسوس و واقع بینانه، ایام نزدیک شدن شهادتش را پیشبینی کرده بود و لذا با معرفت، آگاهی و روشن بینی تمام، گام برمیداشت و پیوسته از خدا شهادت خود را طلب میکرد. مادر شهید رجب بیگی نیز از تدریس رجب بیگی در دبیرستان چنین می گوید: «دبیرستان که میرفت، درس معنویت و درس انقلاب و درس منافق شناسی به بچهها میداد.» مدیر مدرسهای که رجب بیگی در آن تدریس میکرد از تاثیر شهادت او اینگونه میگوید: «شهادت مهدی رجب بیگی برای مدرسه ما، مانند شهادت شهید بهشتی بود در جامعه! چون بعد از شهادت مهدی، دیگر هیچ گروهک انحرافی در مدرسه وجود نداشت.»
پزشکی قانونی، علت فوت را به شرح زیر گزارش کرده است: «علت مرگ، اصابت گلوله و یا مواد منفجره به شکم و سینه و دست چپ که شکستگی دست چپ (ساعد) دارد و قسمتی از رودهها از محل آسیب شکم خارج شده است…»
و سرانجام، مهدی رجب بیگی، همراه با چند شهید دیگر این روز که به دفاع از مردم و انقلاب در برابر منافقین مسلح، مظلومانه و مردانه، سینه سپر کردند، همچون شهید فرزاد (رضا) رئیس زاده و... به خون غلطید و آسمانی شد. همانگونه که سالها پیش از شهادت خود، سروده بود:
«یاران، همه سوی مرگ رفتند
برخیز! نماز خون بخوانیم...»
مزار این شهید در قطعه ۲۴ بهشت زهرای تهران، ردیف ۹۷، شماره ۴ واقع شده است.
دلنوشته هایی عارفانه و عاشقانه از شهیدی صاحبدل
یکی از نوشته های پرشور و اثرگذار شهید، متنی است که میخوانید؛ ترکیبی از ذهن و ذوق خلاق، روحی پرسوز و معرفتی مواج و سیال که در تک تک کلماتش موج میزند. تجلی بینشی که کلام را آینه «عرفان شهادت» ساخته و اوج و گیرایی و گرمای ضرباهنگ واژه ها، نموداری از آتشفشان بیتابی درون است که چون گدازه هایی از قلب، جدا میشود و جریان میگیرد. لحن و شور و جنس و طنین کلام او، یادآور سید شهیدان اهل قلم، شهید «مرتضی آوینی» است و شاید پس از «راوی فتح»، درخشانترین و شاخصترین چهره قلم و بیان و ادب انقلاب، «مهدی رجب بیگی» باشد:
«مگر میشود که خون حسین پایمال شود؟ مگر میشود دست عباس بر پیکر یزید بیاویزد؟
مگر میشود علی اکبر بمیرد؟
نه، نه، هرگز؟
«محمود» شهید شده است. «حسین» شهید شده است، «علی» شهید شده است، «جمال» شهید شده است. کسی نمرده است، همه زندهاند....
خدایا! تو بنگر که چگونه فرزندان ابراهیم، اسماعیلوار به قربانگاه ابتلا میشتابند و پیروزمندانه جان میسپارند.
ببین که چگونه اسطورههای شهادت، حیات را به بازی گرفتهاند و مرگ، به اسارتشان درآمده است. ببین که چگونه آیه وجودشان در بستر جاری زمان، حیات را تفسیر میکند.
خدایا! یارانمان! یارانمان! یارانمان... «مهاجران» رفتهاند و ما بی«انصار» شدهایم.
دلاوران قبیله نور، در نبرد با ظلمت، به دشت روشنایی هجرت نمودند تا قله فلاح را فتح کنند و چونان ستارهای در آسمان تیره بدرخشند.
خدایا! به ابرها بگو بگریند، به کوهها بگو بشکافند، به دریاها بگو بخروشند، به توفانها بگو بشتابند، به رودها بگو بنالند، به چشمهها بگو بجوشند، به آسمانها بگو ببارند و به کائنات بگو اشک بریزند!
به درختها بگو که برگهایشان را فرو ریزند و به خزان غربت سرزمینمان رنگ ببازند.
به فرشتگان بگو که خلیفهات را در زمین ببینند تا آیه «انی اعلم ما لا تعلمون»، نزولی دوباره بیابند. به محمد (ص) بگو که پیروانش حماسه آفریدند.
به علی (ع) بگو که شیعیانش قیامت برپا کردند.
به حسین (ع) بگو که خونش همچنان در رگها میجوشد و از آن خونی که در دشت کربلا ریخت، سروها رویید، ظالمان سروها را بریدند، اما باز هم سروها سر به فلک کشیدند.
به عباس (ع) بگو که دستانش بر پیکرمان آویخته است.
به آدم ابوالبشر بگو که از هابیل تاکنون، همواره شهیدمان کردهاند!
خدایا! چه رنج بزرگی است...
تو میدانی که ما چه دردی میکشیم؛ پنداری که چون شمع آب میشویم. ما از مرگ نمیهراسیم، اما میترسیم که بعد از ما، ایمان را سر ببُرند و اگر دل از سوختن برگیریم، روشنایی نابود شود و جای خود را دوباره به شب بسپارد، پس چه باید کرد؟
از یک سو باید بمانیم تا شهید آینده شویم و از سوی دیگر، باید شهید شویم تا آینده بماند! هم باید امروز شهید شویم تا فردا بماند و هم باید امروز بمانیم تا فردا شهید نشود! عجب دردی! کاش راهی بود تا امروز شهید شویم و فردا باز زنده گردیم تا دوباره شهید شویم.
آری، یاران همه به سوی مرگ رفتهاند در حالی که نگران «فردا» بودند.
خدایا! نکند وارثان خون این شهیدان در راهشان گام نزنند؟ نکند شیطانهای کوچک با «خون» اینان «خان» شوند؟
نکند «جانمایه»ها برای «بی مایهها»ی دون، «سرمایه» مقام شود؟! نکند زمین «خونرنگ» به تسخیر هواداران «نیرنگ» در آید؟
نکند شهادت آنها پایگاهها «دنائت» آنها بشود؟ نکند میوه درخت «فداکاری» اینان را «صاحب ریا کاری» بچیند؟
نکند جنگ یارانمان به چنگ «فرنگی مسلکان» افتد؟ نکند «خونین کفنان» در غربت بمیرند تا «خویش باوران غرب» کام گیرند؟
خدایا! ماندن چه قدر دشوار است و در غربت زمین، بییار و یاور حضور داشتن، همانند غیبت است. انگار که کمرمان شکسته و زنجیر درد، دستهامان را بسته و غم در سینهمان نشسته است.
ما از نبودن یارانمان رنج نمیبریم؛ بلکه از بودن خویش در رنجیم!... ما میدانیم که آنها زندهاند و ما مردهایم...»
فالی گرفتهام دوش، خونین نمود فالم...
شعری از شهید «مهدی رجب بیگی»
خون شد دلم خدایا! رحمی نما به حالم
از دوری رفیقان، آشفته شد خیالم
تا قله هدایت، یاران من برفتند
گم گشتهام خدایا در کوچه ظلالم
همچون پرنده عاشق، من عاشق پریدن
اندر غم شهیدان، بشکسته هر دو بالم
یک آسمان ستاره، یک دشت پر زلاله
رویید از دل شب، من ماندم و خیالم
یا رب بگو شهادت، معراج تا سعادت
کی میشود نصیبم؟ پاسخ بده سؤالم!
ای شاهدان تاریخ! دیدار تازه گردد
فالی گرفتهام دوش، خونین نمود فالم